گل نازم به متراژ رسید
مامان دورت بگرده عزیز دلم دوشنبه شب بابابزرگ اسماعیل و خونواده ی من به صورت اتفاقی اومدند خونمون و ما رو خوشحال کردند بیشتر از همه ملیکای عزیزم خوشحال شد که با دیدن دایی یاد بازی های همیشگی اش افتاد.. یکی از اون بازی ها ایستادن روی سنگ اپن آشپزخانه و پریدن به سمت دایی محسن و در آغوش کشیدن دایی جون.. بچم بیچاره با اشتیاق فراوون بازی رو شروع کرد اما همین که خواست به سمت دایی بپره سرش به سقف اپن میخوره و اذیت میشه... ما هم ناراحت بودیم و هم متعجب از اینکه چرا بازی همیشگی اونا این طوری شد... که دایی محسن گفت قد ملیکا بلند شده و دیگه نمیتونه این بازی رو انجام بده... با اندازه گیری های انجام شده متوجه شدیم قد ملیکا ...